مقاله روش کنش جسمانی استانیسلاوسکی
تنها با تسلط بر حقیقتِ ساده ترین اعمال فیزیکی از طریق تمرینات بدون شئی می توان به وجودی ارگانیک در نقش، با عالی ترین تکنیک هنری رسید، استانیسلاوسکی کنش را تنها بخش انکارناپذیر هنر بازیگری میدانست، «کنش یک حرکت مکانیکی نیست، عملِ یک عمل ارادی است که هدف آن دستیابی به یک هدف خاص است، برای هنر بازیگری، عمل ماده است»، اولین چیزی که بازیگر باید بیاموزد، درس کنترلی در مورد مهارت یک بازیگر برای حافظه اعمال فیزیکی است، «تمرین با اشیاء خیالی» ، منظور از این تمرینات این است که بدون داشتن اشیایی در دست، فقط با کمک تخیل خود آنها را احساس کنید، باید اعمال فیزیکی را طوری انجام دهید که انگار این اشیا در دستان شما هستند، استانیسلاوسکی اهمیت فوق العاده ای برای این نوع خاص از تمرین ها قائل بود، و معتقد بود که هم یک بازیگر مبتدی و هم یک بازیگر با تجربه باید روی آنها تمرین کند، او استدلال کرد: "کسی که اعمال فیزیکی کوچک انجام می دهد، از قبل نیمی از سیستم را می شناسد" ، و می گفت : «بازیگرانی را برایم آماده کنیدکه بیهوده بازی کنند ... با چنین گروهی میتوانم معجزه کنم» ، چرا چنین گفت ؟
هنر یک بازیگر تنها زمانی هنر والا تلقی میشود که بازیگر شور واقعی و خلق و خوی سرزنده، یعنی احساسات اصیل را در هنر خود قرار دهد، استانیسلاوسکی نابغه بود که در اوج بازیگری، مبانی ابتداییِ هنر بازیگری را به طور کامل مطالعه کرد و روشی را خلق کرد که فرصت های نامحدودی را برای توسعه تکنیک بازیگری و همچنین رشد و پیشرفت هنر تئاتر به طور کلی فراهم کند، او اندیشید آیا می توان با تعریف عناصر هنر بازیگری، تکنیکی را خلق کرد که یک بازیگر معمولی بتواند از آن استفاده کند، تکنیکی که درست ترین و کوتاه ترین مسیر منتهی به خلاقیت خواهد بود، به هر حال تا زمانی که عناصر تشکیل دهنده چیزی که از آن تشکیل شده ناشناخته باشند، تصور پیشرفت تکنیک هر هنری دشوار است، در هر هنری - آنها (عناصر) کاملاً آشکار هستند، در موسیقی صداست، و در نقاشی رنگ است، در پانتومیم یک ژست، در ادبیات یک کلمه و استدلال کرد که عنصر اصلی هنر بازیگر، یک کنش ارگانیک، مصلحتآمیز، سازنده و معتبر است. او بلافاصله به این ساده ترین نتیجه نرسید، زمانی آموزه های استانیسلاوسکی انقلابی در هنر تئاتر به وجود آورد، زیرا او انقلابی در کار روی اجرا به وجود آورد و این کار را با تمرین های "رومیزی" شروع کرد، یعنی با تجزیه و تحلیل کامل نمایشنامه و تصاویر اجرای آینده ، بدین وسیله فرهنگ عمومی تئاتر و فرهنگ بازیگری را به اوج خود رساند، هنگامی که تدریس او به رسمیت شناخته شد او تعداد زیادی هوادار و پیرو داشت، اما بی قرار و جستجوگر و بی پایان، متوجه خطرات آموزش خود شد، و خطر اصلی در رشد یک طرفه بازیگر بود، زیرا در دوره به اصطلاح "رو میزی"، یعنی در دوره کار تحلیلی، تنها مغز بازیگر کار می کرد، نه فیزیک اش، دستگاهی که تا آن زمان نادیده گرفته شده بود، در نتیجه، بازیگر یاد می گرفت که در مورد تصویر تجزیه و تحلیل و استدلال کند، اما عمل نمی کرد، پس استانیسلاوسکی شروع به بازنگری در کل سیستم خود کرد و در اواخر عمرش به ایجاد یک روش کاملاً جدید رسید که بعدها به روش اعمال فیزیکی معروف شد، او کشف بزرگ خود را در خانه بررسی کرد، با هنرجویان ملاقات کرد، کلاس هایی را با آنها برگزار کرد و تمرین کرد، دیگر به تئاتری که ساخته بود نرفت، و گوشه نشینی را اختیار کرد، او گفت: «ما باید انقلاب جدیدی در هنرهای نمایشی ایجاد کنیم، از اصول اولیه شروع کنیم، آزمایش کنیم، تلاش کنیم، به افرادی تکیه کنیم که به درستی این جستجوها اعتقاد دارند.» ، اما صدای او شنیده نشد، فقط گروه کوچکی از بازیگران که او را باور کردند، تصمیم گرفتند با او تا آخر راه بروند، و در تمرینات او شرکت کردند، استانیسلاوسکی قاطعانه یادگیری متن را ممنوع کرد، این یک شرط ضروری برای کار بود، و اگر کسی ناگهان، در حین تمرین، شروع به صحبت در مورد متن نمایشی اش می کرد بلافاصله تمرین را متوقف می کرد، این قبلاً به عنوان درماندگی بازیگر در نظر گرفته می شد ، زیرا او به متن ، به کلمات و حتی به متن دقیق نویسنده چسبیده بود، اگر بازیگری با حداقل تعداد لازم ترین کلمات بتواند طرحی از کنش های صرفاً فیزیکی را نشان دهد که این یا آن صحنه بر اساس آن ساخته شده است، بالاترین دستاورد محسوب می شد، و تا زمانی که این طرح پیدا نشود، و تا زمانی که بازیگر حقیقت رفتار فیزیکی خود را در این طرح باور نکند، نباید به چیز دیگری فکر کند.
استانیسلاوسکی اصرار داشت که ابتدا باید با ایجاد یک توالی منطقی از اقدامات فیزیکی، آماده سازی نقش را آغاز کرد، او می خواست بدون #متن، بدون میزانسن، فقط با دانستن محتوای هر صحنه، همه چیز را بر اساس طرح اعمال فیزیکی بازی کند و تاکید کرد که نقشی که به این ترتیب تهیه شده باشد، ۳۵٪ آماده است، استانیسلاوسکی میگفت که نمی توان فوراً نقش را به دست آورد، همیشه چیزهای مبهم، نامفهوم، و غیر قابل حل زیادی در آن وجود دارد، بنابراین لازم است با آنچه که آشکارترین، در دسترس ترین و به راحتی رفع می شود شروع کرد، او آموخت که حقیقتِ ساده ترین اعمال فیزیکی را که آشکار است جستجو کند و استدلال کرد که حقیقت اعمال فیزیکی به ایمان منجر می شود، ایمان به "من هستم" تبدیل می شود و سپس همه اینها باخلاقیت ادغام می شود، استانیسلاوسکی در فرآیند خلق یک شخصیت هرگز عناصر رفتار فیزیکی یک بازیگر را نادیده نگرفت، همیشه توجه بازیگران را به اهمیت اساسی کنترل خلوص و کامل بودن هر یک جلب می کرد، حتی کوچکترین عمل فیزیکی، با این حال در آخرین دوره فعالیت خود این عنصر را به عنوان عنصری بسیار مهم مطرح کرد، و از بازیگران خواست که در مورد احساسات صحبت نکنند، زیرا احساسات قابل ضبط نیستند، او گفت که فقط یک عمل فیزیکی را می توان به یاد آورد و ثبت کرد و دقیقاً به همین دلیل است که تکنیک تسلط بر اعمال بیهوده را در نظر گرفت، زیرا این تمرینات به درک ماهیت ساده ترین اعمال فیزیکی، بازیابی منطق و توالی آنها کمک می کند، می توان استدلال کرد که تمرینات برای حافظه اعمال فیزیکی با هدف توسعه عالی ترین تکنیک هنری است، اعمال بدون جسم - نمونه کلاسیک واقعی از ساده ترین اعمال فیزیکی هستند، زیرا این اعمال به راحتی توسط آگاهی کنترل می شوند، توانایی کنترل این اعمال آنها را به حقیقت کامل می رساند و سپس اعتقاد به اصالت کاری که انجام می شود و سپس خود طبیعت ارگانیک با ناخودآگاه خود وارد فرآیند خلاقیت می شود، این تمرینات تنها در آموزش بازیگری گنجانده نمی شود. آنها بسیار عمیق با خلاقیت مرتبط هستند. همانطور که می دانید شهود ( دانشِ شرایطی که وصول آن محقق نمیشود) مهمترین مکانیسم خلاقیت است، در یکی از تمرینات، استانیسلاوسکی با توپورکوف که نقش چیچیکوف را بازی می کرد، توپورکوف توسط موجی از شهود درونی، صحنه را عالی بازی کرد و شهود ارزشمندترین چیز در هنر است و بدون آن هنری وجود ندارد، استانیسلاوسکی به بازیگر اطمینان داد که دیگر هرگز اینگونه بازی نخواهی کرد، شما می توانید بدتر از این بازی کنید، یا می توانید بهتر از این بازی کنید، اما آنچه اکنون اینجا بود منحصر به فرد است و بنابراین ارزشمند است، حتی اگر دوباره سعی کنید همان چیزی را که بازی کرده اید بازی کنید، هیچ نتیجه ای حاصل نمی شود، این روش ثابت نیست، شما فقط می توانید آن مسیرهایی را که به این نتیجه منجر شده اند اصلاح کنید، همین.
استانیسلاوسکی می گفت که او بازیگران را با جستجوی حس حقیقت ساده ترین اعمال فیزیکی عذاب می دهد، زیرا این مسیر بیداری شهود است، او بازیگران را در مسیر یک سکانس ساده منطقی سوق داد، آنها با احساس منطق رفتار خود، اعمال خود را باور کردند و شروع به زندگی در صحنه با یک زندگی واقعی و ارگانیک کردند، او استدلال کرد که این منطق در دست بازیگران است، قابل رفع است، قابل درک است، و با این حال این مسیری است که به شهود ختم میشود. استانیسلاوسکی خواستار مطالعه این مسیر شد و فقط آن را حفظ کرد، و نتایج خود به خود پدیدار شد، باید گفت که روش اعمال بدنی روشی است که بازیگر در کوتاه ترین راه به خلق تصویر صحنه می رسد، بنابراین اعمال بیهوده، یا همانطور که اکنون آن را تمرینات حافظه اعمال بدنی می نامند، مهمترین مکان را در برنامه مهارتهای اساسی یک بازیگر اشغال می کند و مستقیماً با روش کار آینده روی نقش مرتبط است، باید اضافه کرد که کنش های فیزیکی نه تنها بازیگر را در مسیر درست در روند کار روی نقش راهنمایی می کند، بلکه ابزار اصلی بیان بازیگری نیز میباشد، از این گذشته، هیچ چیز به وضوح - وضعیت ذهنیِ یک فرد را به اندازه رفتار فیزیکی او منتقل نمی کند، بنابراین جداسازی جنبه فیزیکی رفتار یک فرد از جنبه ذهنی او، البته یک امر مشروط است و یک تکنیک آموزشی است، زیرا اعمال فیزیکی، بسته به شرایط پیشنهادی خاص، لزوماً به اعمال روانی-فیزیکی تبدیل می شوند. استانیسلاوسکی گفت:
«بسیاری از مردم این سیستم را می شناسند، اما تنها تعداد کمی می توانند این سیستم را اعمال کنند، من، استانیسلاوسکی، سیستم را می شناسم، اما هنوز نمی دانم چگونه، یا بهتر است بگویم، تازه شروع به استفاده از آن کرده ام. برای تسلط بر سیستمی که توسعه دادم، من باید بار دوم به دنیا بیایم و با داشتن شانزده سالگی زندگی خود را دوباره شروع کنم».
بوبنووا_النا_ولادیمیروفنا
اگر علاقمند هستید یکماه به شکل رایگان در کلاس بازیگـری جهان نما شرکت کنید کلیک کنید